ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده.

ساخت وبلاگ

مدتی بود که بسیار کلافه و سر در گم بودم.برنامه ها جلو نمیرفت.کارام نظم نداشت.خیلی ناراحت وضعیت بودم.سوالی در ذهنم تداعی میشد اینکه چرا وضعیت زندگی بنده اینطور شده؟؟؟

فکرم مدام مشغول بود.اینقدر مشغول که وقتی راه میرفتم و سرم پایین بود به دیوار مقابلم میخوردم و جالب اینجا بود که اصلا برام مهم نبود اطرافم کیا هستن.کی میخنده ...کی دید... همچنان به راه رفتنم ادامه میدادم و فکر میکردم.

تمام فکرم این بود خدایا چرا نمیتونم به زندگیم نظم بدم.چرا اینقدر همه چیز به هم ریخته...

از سال 87 همیشه هر برنامه ای که روی کاغذ مینوشتم عملی میشد و چقدر خوب هم عملی میشد اما از سال 94 این بی نظمی شروع شده بود به هیچ کاری نمیرسیدم احساس میکردم وقتم بی برکت شده . به خیلی کارا فکر میکردم به خیلی مسائل فکر میکردم .

استاد اخلاقم گفت به امام زمان متوسل شو تا راهو نشونت بده.از خدا بخواه راه برات روشن بشه.

چند وقتی مشهد رفتم.مدتی قم..

اعتکاف شد مقداری از استرسامو حاج آقا پناهیان کم کرد.سال 87 و 88 حاج آقا پناهیان راهو بهم نشون داده بود.البته ایشونو وسیله و واسطه میبینم خدا راه رو به واسطه و وسیله ایشون به بنده نشون داد.

اونجا کمی آروم شدم.رجب شد.شعبان شد.رمضان شد...از شدت بی نظمی ها کم میشد اما همچنان پا بر جا بود. نسبت به گذشته  آروم تر شده بودم.

گذشت تا محرم ...محرم مونده بودم که کجا هئیت برم...چند تا گزینه در پیش رو داشتم...

بین گزینه ها یک گزینه برام انتخاب شد.مسجد دانشگاه امام صادق ...ساعت 19:23حاج آقا پناهیان سخنرانی داشتند.در این مدتی که پای منبر حاج آقا بودم مثل اینکه بنده در یک وقت مشخص و در یک جلسه ی خصوصی با حاج آقا مطالب و مسائل رو مطرح کرده بودم ایشون گفته بود چشم اجازه بده بنده جواب تک به تک سوالاتونو میدم اما بذار همه از این سوالات شما و جواب های بنده استفاده کنن پس بیا دانشگاه امام صادق...

چند شب به بیانات ایشون گوش کردم بسیار متعجب بودم و حیرت زده حاج آقا هر شب که یک مسئله باز میکردن و مطرح میکردن انگار داشت با نظم و ترتیب جواب سوالات بنده میداد یک جاهایی داد میزد...لحظه های فریاد زدن ایشون خیلی برای بنده جالب تر بود...ببین اینطور ...ببین اونطور...اگر اینطور کنی اینطور میشه ...اینکار کردی که اینطور شدی...یک جایی از بیانات ایشون درباره ی دعا کردن بود جالب اینجا بود ظهر همون روز بنده با خودم گفتم دیگه دعاهام محدود به برخی مسائل میشه  شبش ایشون گفت دعا کنید شاید دعای شما در هستی تاثیر گذار باشه.گاهی به یک مسئله همون لحظه فکر میکردم حاج آقا انگار ذهن بنده رو میخوندن و همون لحظه جواب میدادن.خیلی برام عجیب بود.

خیلی از سوالات ذهنی بنده رو ایشون جواب دادن.یک بنده خدایی به بنده گفتن که ایشون حسینه آیت الله حق شناس هستن حتی ایشون در مسجد دانشگاه تهران سخنرانی دارن بیاید اونجا دانشگاه که برای شما راحت تر هستش. گفتم ببینید نمیشه اینطور؛ میدونید چرا ؟؟گفتم ببینید مثل این میمونه که شما برای حل مسئله برید پیش چند مشاوره ایشون متناسب با مکان و مخاطب دارن صحبت میکنن وهمه ی بیانات ایشون ختم به ولایت پذیری هستش. بنده باید فقط برم پای منبر ایشون دانشگاه امام صادق...خیلی جالب بود برای بنده پدرم جلسه ی دوم به بنده گفتن برای بنده سخته که بیام سراغ شما فردا نمیام سراغتون و راضی هم نیستم برید برای دانشگاه امام صادق بنده با تعجب به پدرم نگاه کردم.اشک توی چشمام جمع شد و سرمو انداختم پایین و گفتم چشم فردا شب دیگه نمیرم.دو شب  نرفتم  دانشگاه بعد از آن دو شب پدرم گفت برو میام سراغت جالب تر این بود که پدرم براشون یک سفر پیش اومد با خودم گفتم خدایا اگر ایشون برن سفر پس کی بیاد سراغ بنده ؛حالا باید چیکار کنم.فکرم مشغول بود که چیکار کنم که خبر رسید که سفر پدرم کنسل شده...راستش خیلی خوشحال شدم.در این مدت حاج آقا پناهیان همه چیز بهم گفتن...همه ی راهکارارو بهم دادن...مثلا یک جایی برداشت بنده از بیانات ایشون این بود که بچه ها در 7 سال اول شاهی میکنن در 7 دوم باید اطاعت کنه قشنگ بنده نگاه کردم دیدم از سال 87 تا 94 بنده شاهی کردم برنامه ریختم خدا گفت باشه بفرمایید  نوش جونت اما از سال 94 تا هفت سال دیگه باید اطاعت کنی یعنی هر برنامه ای من برات میریزم تو باید اجرا کنی با خودم گفتم حتما باید اطاعت کنم شاید الان باید بگم چشم.شاید این بی نظمی ها و این مسائل به 7سال دوم برمیگرده خیلی جالب بود ایشون گفت شما یک برنامه ای میریزید اما خدا میزنه اون برنامه رو بهم میریزه یا اون برنامه اجرایی نمیشه اون برنامه رو روی کاغذ مینویسی اما خدا میگه هر چی من میگم اینجاست که باید دستور بپذیری باید بگی اطاعت...خیلی دلم آروم شد خیلی راه برام روشن شد دهه ی محرم تموم شد اما برای بنده راه روشن شد.الحمدلله و شکرالله

 دیدم انصراف ندادن از دانشگاه عوض شدن حوزه علمیه ی بنده برخی اتفاقات توی زندگیم که رخ داد و نداد...همگی براساس مصلحتی و حکتی بوده الحمدلله و شکرالله

اینکه اقدام کردم برای انصراف از مقطع فوق لیسانسم  اما جالب بود که اجازه ندادن بنده انصراف بدم.بنده گفتم نمیخوام به دلایلی فوقمو ادامه بدم.اما اجازه ندادن گفتن برو استخاره کن بعد انجام بده.استخاره کردم جواب استخاره این بود که انصراف نده.

حوزه ی علمیه مو عوض کردم خیلی گفتن بابا بهتر از این حوزه علمیه میخای بری.وقتی با برخی صحبت میکردم میگفتن حتمابرید این حوزه علمیه بنده  میگفتم الان بنده طلبه ی این حوزه علمیه هستم اما عیوبی رو در این حوزه علمیه میبینم که به صلاح نیست در این حوزه بمونم.بعلاوه این موقعیت ؛بنده رو بسیار متکبر و مغرور بار آورده و باعث شده که بسیار خود برتربین باشم و البته از بالا به دیگران نگاه کنم این خطر داره و بسیار وضعیت خطرناکی هستش.بنده در این حوزه ی علمیه آرامش روحی و روانی ندارم و این هم خطر داره متاسفانه...

بعلاوه حوزه ی علمیه ای که درس میخوندم به کمیت کار بیشتر از کیفیت کار بها میدادن.نظام درسی بی نظم و بدون تدبیر...باعث شده بود که خیلی مسائل و مشکلات به وجود بیاد.

مثلا به بنده عرفان درس میدادن و این در صورتی بود که ما در اخلاق خودمون مونده بودیم به مسئول حوزه گفتم زمانی که بنده هنوز دروغ میگم.نماز اول وقت نمیخونم.بنده هنوز غرور علم دارم چطور شما به بنده عرفان درس میدید ولی اخلاق عملی به بنده درس نمیدید بعد از 7 ماه بچه نامه نوشتن که ما اخلاق میخایم نه عرفان...

نظام درسی بی نظم.اینکه به بنده روایت خوانی درس میدادن اما این در صورتی هستش که ما باید اول حدیث شناسی بخونیم بعد رجال بخونیم بعد صرف و نحو مقدماتی رو بگذرونیم بعد بریم روایت خوانی یا اینکه در بحث کلام و منطق و فلسفه با توجه به متن سنگین کلام برای ورودی های اول ما باید اول واژه شناسی و منطق یک رو به بچه ها یاد بدیم وقتی بچه واژه ها ومطالب براش آشنا نیست چطور میتونه این مطالب درک کنه که الحمدلله بنده این پیشنهاد رو دادم که امسال هم عملی شد .وقتی طلبه توی روانخوانی قرآن مشکل داره شما چرا براش تجوید نمیذارید چرا ترم اول طلبه رو درگیر مسائل دیگه ی قرآن میکنید ولی درگیر روانخوانی و تجوید نمیکنید یک سال اول بذارید برای تجوید و روانخوانی بخصوص اینکه برخی از طلبه های از دانشگاه میان که توی این مسائل مشکل دارن...اصل رو رها کردید و به فرع چسبیدید طلبه وقتی میره تبلیغ کسی ازش نمیپرسه احکامو به بنده به زبان عرب بفرمایید و بگید طلبه وقتی نمیدونه و نمیتونه تشخیص بده احتیاط مستحب رو از احتیاط واجب چطور میتونه مبلغ بشه شما احکام رو به بچه یاد نمیدید به زبان فارسی  وضو و نماز برخی طلبه ها مشکل داره بعد احکام توی ترم اول به زبان عربی درس میدید.این خطر داره این نظام آموزشی مشکل داره.طلبه باید برنامه هاشو برای عوام مردم بچینه باید کف خیابون باشه باید با اتوبوس و بی آر تی و مترو رفت و آمد کنه طلبه باید مردمی باشه نه اینکه تافته ی جدا بافته باشه.چند وقت پیش قرار شد برای تبلیغ به مدارس منطقه 19 بریم جالب بود طلبه ها میپرسیدن اگر پول میدید بیایم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!شما نحو مقدماتی رو به بچه ها یاد نمیدید بعد میرید روی نحو پیشرفته و این میشه که از یک کلاس 30 نفره که حوزه گرفته مثلا ورودی ما 13 نفر میمونه چرا به دلیل مسائل بالا... بعلاوه بسیار اصرار که از حوزه نرید.باشید و کمک کنید گفتم بنده از حوزه میرم اما به شما برای رسیدن به یک نظم آموزشی کمک میکنم.

اخلاق و رفتار برخی از مسئولین و بچه های حوزه که مثل بنده درگیر علم بدون عمل شده بودن...وقتی وارد اون حوزه علمیه شدم همش تنش ؛استرس؛غرور؛تکبر...گاهی بعضی از بچه انگار زبونشون خسته میشد جواب سلام بدن...

وقت مفیدی که در اون دوران باید از 6 صبح از خونه میزدم بیرون تا 6 غروب که میرسیدم خونه...ساعت حوزه اصلا خوب نبود...

خیلی مسائل دیگه باعث شده بود که همه چیز به هم بخوره.

وقتی کار و زندگیمو یک گردگیری کردم باعث شد که به آرامش روحی و ذهنی برسم الحمدلله و خدا رو شکر.

این شد که از دانشگاه انصراف ندادم و حوزه ی علمیه مو هم عوض کردم رفتم حوزه ی علمیه ای که یک سال و نیم هستش تازه تاسیس شده.وقتی حوزه رو عوض کردم برکات و الطاف بسیاری رو دیدم مهم ترینش آرامش بود سفر به مشهد مقدس و دیدن بهشت رضای مشهد((گلزار شهدای مشهد)) و حضور بر سر مزار شهید برونسی و شهید کاوه و شهید مدافع حرم شهید روز عرفه شهید عطایی بسیار به بنده انرژی داد.مهم ترینش سفر به قم...

مدت ها بود که به دنبال الگو بودم و دنبال یک شخص دنبال یک راه که خداوند به واسطه و وسیله ی حاج آقا پناهیان راه رو برامون روشن کرد.الگو انتخاب شد.راه قشنگ برای بنده نمایان شد.به نظم و آرامش فکری رسیدم اما الان در این 7 سال نیز باید اطاعت کنیم قرار خدا برامون برنامه ریزی کنه البته نه اینکه ما برنامه نداشته باشیم خدا میگه که هر چی من میگم...الحمدلله و خدارو شکر.بنده اصلا نمیتونم تشخیص بدم که یکسال بعد چه اتفاقی میوفته ...بنده یک برنامه ریختم ولی مدام داره تغییر میکنه...مدام داره بالا و پایین میشه...نمیدونم چی میشه...چطور میشه...اما یک مسئله ی جالب که هستش اینه که با همه ی این بالا و پایین ها خدا اینقدر رئوف و مهربان هستش یک کاری میکنه که دل بنده اش نشکنه و بعلاوه به خواسته خودش برسه و جالب اگر به خواسته ی دلش نرسه نمیذاره ناراضی باشه بنده اش با یک مسئله دلشو گرم میکنه...فقط میدونم خدا هست که کمک کنه خیلی حرفا حاج اقا پناهیان برای جالبه خیلی برام جالبه ...ان شاءالله خدا کمکمون کنه و دستمونو بگیره.عین یک بچه که تازه سر پا افتاده چند قدم برمیداره و میوفته شدیم.برای خیلی کارا الان باید با تدبیر بیشتری جلو برم..ذکر لبمون این شده ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...

 الحمدلله و خدارو شاکرم که زندگیم به یک نظم نسبی رسیده و آرامش خوبی به دست آوردم الحمدلله و شکرلله و خدارو شاکرم به خاطر همه چیز...

باید برای رسیدن به یک اصل از برخی مسائل گذشت.انسان باید از رنج عبور کنه اما خیلی مهم که چطور و با کدوم تدبیر باید عبور کنه.

ان شاءالله خداوند به تمامی مسلمانان جهان آرامش و آسایش الهی و نظم عطا کنه.صلوات

 

دیده بان1404...
ما را در سایت دیده بان1404 دنبال می کنید

برچسب : ای که مرا خوانده ای,ای که مرا خوانده ای جواد مقدم,ای که عشق مرا ناگفته میدانی,ای که میبینی مرا گوشه نشین,ای که میبینی مرا با پشت خم,ای که مرا خوانده ای راه,ای که مرا خوانده ای علیمی,اي كه مرا خوانده اي,ای که مرا نوشته ای, نویسنده : didehban1404o بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 8:44