شب احیا امسال بهترین شب احیا زندگی بنده بود

ساخت وبلاگ

شب 19 رمضان چون شب چهراشنبه بود ما دوستان قرار گذاشتیم بریم جمکران که توفیق هم حاصل شد.

شب 21 هم گفتیم جمعه شب میشه و ما که توفیق کربلا نصیبمون نشده خب بریم حضرت عبدالعظیم!!!

خلاصه ما توفیق داشتیم شب 21 در جوار حضرت عبدالعظیم باشیم.آن شب اتفاقات جالبی افتاد.

به دوستان گفتم که ما 19 با شما بودیم و راستش میخوایم این دفعه رو بریم مصلی حرم و طبقه ی بالا،به دوستان هم توصیه کردیم که کمتر بخندید.

خلاصه بنده و دوست گرامی رفتیم مصلی؛دعای جوشن تموم شد!!!

مداحی هم تمام شد!!!

نوبت رسید به سخنرانی حاج آقا بوشهری!!!15 دقیقه از سخنرانی حاج آقا بوشهری نگذشته بود که صدای جیغ و داد و بیداد بلند شد!!!!

یهو صدای مهیبی اومد و بنده واقعا احساس کردم که موج انفجار!!!گرد و خاک توی مصلی بلند شد!!!

زنان مصلی شروع کردن به داد و بیداد الفرار!!!!هر کسی کیف،کفش،فرزند گذاشت و الفرار!!!!حالا بنده هم دارم این صحنه های بسیار خنده دارو میبینم و میخندم!!!آرام قرآن و تسبیح و سجادمو جمع کردم که پا نذارن روی اون!!!در تمام این لحظه ها خنده بر روی لبان ما جاری بود.

بنده هم دوستم کنار دستم نشسته بود و یک نفر دیگر هم سمت چپ بنده نشسته بود.

سمت چپی چون در طول مراسم به ایشون تعراف هایی کردیم و نمک گیر بود به بنده که نشسته بودم و لبخند بر روی لبم بود خیره شده بود و نمیدونست که الان باید چیکار کنه فرار کنه مثل بقیه یا مثل من آروم بشینه!!!یهو دیدم طرف در رفت و فرار!!!!

این بین به دوستم که در شوک بود نگاهی انداختم و گفتم که یعنی تو خودتو برای مرگ حاضر نکردی و تو اون شلوغی و داد و بیداد فریاد میزدم یعنی تو خودتو برای مرگ حاضر نکردی چرا از خدا شهادت میخوای!!!نترس چیزی نیست!!!

یهو دوست ما که از شوک خارج شد احساس کرد که باید فرار کنه یهو به خودم اومدم دیدم دوستم نیست!!!!!!

پا به فرار گذاشت ما هم چند دونه دلمه برای سحر برده بودیم که در این بین دوستم پا گذاشت روی دلمه ها و همه رو له کرد!!!!!!

حالا یک آقایی اومد پشت میکروفن شروع کرد به شعار دادن وای خدا من این شعار تو این زمان چرا جو میدید به ماجرا!!!مرگ بر منافق!!!مرگ بر داعشی!!!مرگ بر آمریکا!!

با دیدن دوستم اصلا دیگه نتونستم خندمو کنترل کنم .از یک طرف ترس مردم میدیدی دلت میسوخت!!!

از یک طرف هم خنده دار بود.

گفتم بذار برم ببینم که قسمت آقایون چه خبره؟؟؟از بالا پشت نرده ها آقایونو دیدم که از سرجاشون پا شدن و دارن پشت سرشونو نگاه میکنن!!!بنده هم گفتم بابا اتفاقی نیوفتاده بیاید بشینید بقیه ی اعمال انجام بدیم!!!

خلاصه خیلی ها که رفتن!!!اونایی هم که موند در خوف و رجا به سر میبردن یعنی اون شب بک یا الله هایی که گفته میشد بسیار شنیدنی بود طنین اسمایی که باید به آنان متوسل شد برای گرفتن روزی یک ساله مردم با چه خوفی و با چه وحشتی و اشک میگفتن بک یا الله این قسمت مراسم بسیار برام لذت بخش بود.

خلاصه سیر تماس ها بودکه کجایید؟؟؟

چه خبر؟؟؟

چی شده؟؟؟

با خنده ای گفتم بابا یک کسی اومد ترقه ای انداخت و رفت همین!!!

همه در جواب ما میگفتن که شهید نشدید؟؟گفتیم به نظرت اگر شهید شده باشیم جواب تماس میدیم!!!دوستان هم میگفتن به مزاح که بابا امشب ملت طی الارض میکنن و از همه ی این ها بگذریم شهیدان زنده اند الله اکبر!!!!

مادر به بنده گفتن که آخر روز تو رو تو همین تجمعات مذهبی شهید میکن.دوست ما هم در جواب گفتن که واقعا در آن معرکه به ما اثبات شد که ایشون شهید زنده هستن!!!2 تا از پدران دوستان و مادران و چند نفر از دوستان میگفتن واقعا نترسیدید گفتم واقعا نترسیدم مرگ خودمو تجسم کردم!!!دیدید دیگه ترسیدم؟؟؟!!!مثل شما فرار کردم؟؟!!!جیغ زدم ؟؟؟سر جام نشستم و یا بلند شدم فقط میخندیدم!!!جالب بود که به دوستان توصیه کردم که شب شهادت است نخندید متاسفانه آن شب تا خود منزل بنده خندیدم !!!برای سحری به دوستم گفتم که دلمه هایی رو که از خوف مرگ له کردی خودت باید بخوری و بنده ی خدا ایشون هم نوش جان کردن.

یک خانمی هم توی حرم به مزاح میگفتن که این همه میگید ای رهبر آزاده آماده ایم آماده!!!این بود اون آماده ایم آماده!!!

اون شب چقدر بچه بی مادر ؛توی مصلی گریه میکردن !!!توی پارک یک بنده خدایی میاد فرار کنه پاش میخوره به آب جوش و میریزه روی پای بقیه!!!تمام وسایل توی پارک پهن و هیچ کس نیست!!!کیف و کفش هایی که گم شد!!!ولی در تمام این مراحل دلم آروم بود و اصلا ترس و استرسی نداشتم نمیدونم حسم میگفت اتفاقی نیوفتاده!!!

این بود داستان شب قدر ما!!!

نمیدونم امسال خدا چی برای ما نوشته!!!فقط امیدوارم که نفرین و آه و ناله نباشه توی اعمال به امضا رسیده.

دیده بان1404...
ما را در سایت دیده بان1404 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : didehban1404o بازدید : 189 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 7:13