شیفته ی صداقت و علاقه ی همسرم شدم.

ساخت وبلاگ

چند وقتی هست یکی از دوستان ازدواج کردن.

ازش پرسیدم مریم سادات جانم تو این گرونی و اوضاع جامعه چیکار کردی خانمی برای بحث عقد،عروسی،جهیزیه و طلا...به هر حال آدم چه وضع مالی خوبی داشته باشه چه وضع مالی نا به سامانی داشته باشه تو این وضعیت گرونی فکرش مشغول میشه.

خلاصه چون به ما ارادت داشتن شروع کرد از الف تا یا مراسمات از روز خواستگاری تا روز عروسیشو تعریف کرد.

بنده خیلی اهل پرس و جو نیستم...راستش فکرم خیلی درگیر هستش خب اگر کسی بخواد تو این گرونی ازدواج کنه باید چیکار کنه؟!

دیدم اصلا بنای این ازدواج همش خدا،ائمه،شهدا...هستش.چقدر دوست داشتم کارای مریم سادات...

روزی که برای جشن میرن مسجد همسرش ایشونو میبینن همسرشون میرن به مسئول مسجد میگن من میخوام با این خانم صحبت کنم مسئول مسجد به واسطه ی همسرش و مادرش همون روز توی مسجد با مریم سادات جان صحبت میکنه...آغاز این زندگی مسجد و روز ولادت میشه .

خیلی جالب مریم سادات میگن من شاید 2 ساعت با  همسرم صحبت کردم و رفتیم برای بحث صحبت های نهایی...دو هفته بعد عقد کردیم...عقد سر مزار شهدای گمنام بود و چون دوتا عروس و داماد بودیم هزینه ها تقسیم شد بینمون...با کلی کار فرهنگی...خیلی خیلی کم شد به یک میلیون هم نرسید...

گفتم خرید عقد...گفتن حلقه،چادر سفید و روسری سفید و یک جلد قرآن...

گفتن شرایط همسرمو دیدم که وضعیت مالی درست و حسابی نداره عروسی نگرفتم...سرویس و هر چه که طلا بود نگرفتم...یک سفر رفتیم مشهد و برگشتیم یک ولیمه دادیم به فامیل...تازه ولیمه هم فامیل تقسیم کردیم به چهار گروه و هر دو هفته یک گروه دعوت کردیم.اونم یک نوع غذا و دو نوع میوه و تنقلات...بعد از عروسی همسرشون به برکت این وصلت پر خیر و برکت شاغل شدن.

چند وقتی دیگه حوزه نیومد مریم سادات بهش گفتم ساداتم چرا حوزه نمیای؟؟؟!!!

گفت اول زندگیم هستش بهتر بیشتر برای همسرم وقت بذارم...من نمیتونم هم به حوزه برسم هم به همسرم چون اول زندگیمونم هستش شرایط سخت...به خاطر همین فعلا حوزه رو به حالت تعلیق در آوردم.

حالا جالب شاید تصور این باشه که خب این دختر خانم چرا اینقدر کوتاه بیاد.حتما یک چیزی هست؟

سادات عزیز ما از زیبایی و قد و قواره چیزی کم نداره...از ادب و تقوا و ایمان هم چیزی کم نداره...خانواده ی مومن و معتقد...میتونم بگم همه چیز تموم و خواستگار کم هم نداشته...

گفتم چرا همسرتو انتخاب کردی؟؟!!!مریم تو با این همه خوبی و زیبایی...

گفت همسر من نه تحصیلات انچنانی داره...نه پول آنچنانی داره...نه جایگاه خاصی داره...

اما شیفته ی صداقتش شدم همون جلسه ی اول یک چیزایی به من گفت که شاید هر کسی دیگه ای بود میگفت بذارم جلسه ی بعد بگم اول دلشو به دست بیارم بعد بگم.

شیفته ی علاقه اش شدم و به موقع عمل کردنش...اینکه مشتاقانه منو میخواد و چطور خودش و به آب و آتیش زده کل مسجد گذاشته روی سرش تا با رعایت تمام مسائل بیاد با من همون روز صحبت کنه...

شیفته ی این شدم که من با قاطعیت و محکم صحبت میکردم و اون برداشتش از قاطعیت من این بود که چه خوب که شما بحث محرم و نامحرم براتون مهم و اینقدر محکم دارید صحبت میکنید.و این خیلی برای من مهم بود.

شیفته ادب و ایمانش شدم همون اول از هئیت و قرآن و امام و شهدا...حرف میزد.

گفتم مریم همسرت با این اوصاف که تو هی راه میای و کوتاه میای درک میکنه که تو چقدر داری از خواسته هات و علاقه هات کوتاه میای؟!گفت وقتی خدا میبین من دارم این کار میکنم بدون شک خودش به این زندگی نظر داره و باعث صمیمیت و علاقه ی ما میشه و جالب بود زمانی که حوزه بودیم همسرش تلفن میزد تحت هر شرایطی جواب میداد و میرفت بیرون...استادامون میگفتن خوش به سعادتت این پسر که این دختر شده خانمش...میگفتن من این کارارو که میکنم میگم خدایا میبینی که من چقدر از علاقه هام کوتا میام تو کمکم کن توی زندگی...مریم سادات حالمو خوب میکنه.

ایشون میگفتن خیلی جالب بود برام گاهی من خسته بودم و هئیت و گلزار...نمیرم اما ایشون حتی گاهی با در نظر گرفتن شرایط بنده خودشون میرن این فضاها و میگن این فضاها باعث خیر و برکت و روزی حلال میشه...و برای همسرشون از صمیم قلبش دعای شهادت میکنه...عاشقانه مریم دوست دارم.

از اینکه خداوند این نوع دوستان سر راه ما قرار میده و به ما افتخار میده که با این افراد نشست و برخاست داشته باشیم شکر میکنیم و الحمدلله میگیم.

ان شاءالله خداوند به این زندگی برکت،عزت،آرامش و آسایش الهی عطا کنه.ان شاءالله.صلوات

ماشاءالله لا حول ولاقوه الابالله العلی العظیم.

توصیه این سادات بزرگوار به بنده این بود که اول اخلاق و اخلاق و اخلاق...ایمان و تقوا...عقیده  ی شخص این 4 تارو دریاب برای بحث ازدواج...و همسرتو دوست داشته باش به اون شخص علاقه داشته باشی به هر قیمتی ازدواج نکن نگو حالا میریم تو زندگی علاقه به وجود میاد و من وقتی باهمسرم حرف میزدم اصلا ناخودآگاه این علاقه به وجود اومد توی همون مسجد و به دلم افتاد.

 

دیده بان1404...
ما را در سایت دیده بان1404 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : didehban1404o بازدید : 274 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 22:58